سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تنها رهگذر

! پول...

دوشنبه 85/11/30 :: ساعت 3:58 عصر

به هر دری می زد تا بتونه یک کاری بکنه. اما هیچ کاری نمی توانست انجام بده. آخرش هم از این بیکاری دق کرد و مرد. وقتی مرد هیچ کس دورش نبود. همه یادشون رفته بود که اون همه بد خلقی و شتاب و نگرانی اون برای این بود که شکم بچه ها را سیر کنه. حالا فقط گاهی که یادشون می آمد می گفتن: بهتر که مرد. اصلا ما را نمی دید. همه اش به فکر در آوردن پول بود....

پول...


¤نویسنده: تنها رهگذر

نوشته های دیگران( )

دانش نگاه داشته شده، مانند چراغ سرپوشیده است . [امام صادق علیه السلام]

[ خانه :: مدیریت وبلاگ :: پست الکترونیک :: شناسنامه ]

1553: کل بازدیدها -

0: بازدیدهای امروز -

0: بازدیدهای دیروز -

 RSS  -

vدرباره من

تنها رهگذر

تنها رهگذر

vلوگوی وبلاگ

تنها رهگذر

فهرست موضوعی یادداشت ها

داستان های کوتاه .

اشتراک در خبرنامه

 

جستجو در وبلاگ